ی مهمونی داریم هر بار میاد خونمون با نهایت دلسوزی شروع میکنه به یاد دادن زندگی بهم
گلدوناتو ایجا نزار اینجا بزار
پرده هاتو بکش اینور
مبلاتو اینجوری بزار
فرشتو اون ور پهن کن
بزار یادت بدم:سینه ی مرغُ ورق ورق کن لاش پنیر بریز بزار تو فریزر هروقت عجله داشتی ی دقه بنداز تو روغن و...
نه دقیقا با این جمله ها ولی چقدر نزدیکه که بشم این آدم...چقدر تو ناخودآگاهم شبیه شم...
!من البته هربار میرم خونه ی خواهرم شروع میکنم
- دوشنبه ۱۷ آذر ۹۹