میانه ی میدان

رقصی چنین میانه ی میدانم آرزوست...

چه کنم با این غم؟؟

به شدت احساس کرختی و سنگینی دارم

گزینه ها

بدنسازی و دیشدالا دامبو...

استخر

پیاده روی

اولی رو چندبار رفتم و هربار به خاطر آهنگ جاری در سالن ها رها کردم

دومی خیلی همت میخواد مستمر بری

سومی که چون رایگانه نمیچسبه:/

عتبات دانشجویی

سال پیش نشد بیام امسال هم در رفاه و آسایش مادی روزیم شد...هرچند سپاس گزارم که روحیات غرغریم رو لحاظ کردن اما این خوف رو چه کنم که نکنه ظرفیت ندارم و لیاقتم نیست و...خلاصه که نشد این بال خوف مارو ول کنه بزاره دمی با رجا  خالی خالی حالشو ببریم،حالا والا من هوایی هم نیومدم زمینی با فسقل خان یک جا بند نشو اومدم...خلاصه که رفتم زیارت وداع و ما رایت الا جمیلا...قطعا جزو عمر بهشتیم بوده و اگر مخلد در آتش هم باشم دلم خوشه قبلاً بهشتو ی جایی دیدم...دلم نمیاد خیلی حرف زیارت رفتنامو بزنم که دل کسی نخواد و نسوزه اما آخه دل که بناشه بسوزه اگر برای این چیزا نسوزه برای درو دیوار خونه ی مردم میسوزه(مثلاً)

کافیئن

شما هم فکر میکنید محتمل بوده معتاد شید خدا رحم کرده؟

 

آن رازها که از همه پوشیده داشتم...

یکی از رنج هایی که مکرر در مکرر تجربه میکنم اینه که پر از شوق گفتنم و کسی اشتیاقی برای شنیدم نشون نمیده حتی چند بار شده زنگ زدم به دوستی که اندک امیدی بهش داشتم بعد دست آخر که کلی حرف زده و نزاشته من حرفامو بزنم گفته چقد حرف میزنی و قطع کرده!!

این در حالیه که از بچگی معروف بودم به کم حرفی...

خلاصه که هیچ موجودی در اطرافم زیست نمیکنه که مشتاقم باشه...انقدم بی خیال نمیتونم باشم که بگم من همینم که هستم،لابد ی شاخ و دمی دارم دیگه!ندارم؟!...

با اینکه همسرمو دوست دارم و اونم خیلی تاکید می‌کنه که دوسم داره نمیدونم چرا دلم میخواد بزارم برم...از همه جا...از همه کس...دلم تنهایی مطلق میخواد...

همه ی گزینه ها رو گذاشتم رو میز...

ابعاد من

کدبانوگری:

ژامبون خونگی!غیر از نوع طبخش فکر میکردم مواد مضر هم داره،درحالی که طعم دهنده اصلیش سیر بود...

تربیت فرزند:

هرچقدر بیشتر تو خونه ام و کمتر خودمو آواره ی این ور اونور میکنم به حساب فعالیت اجتماعی و اینا روابط مسالمت‌آمیز تر و آتش بس تری بین مون برقراره:)

همسرداری:)

تلاشمو میکنم که اولویت باشه...اما بازم گاهی صبا لباسی برای پوشیدن و لقمه ای برای صبحانه از قلم میوفته:/

حال معنوی:

چو بید بر سر ایمان خویش میلرزم...

 

غم

اگر غمشون اقیانوس باشه و سطحش از دست دادن عزیز و عمقش از دست دادن امام

من تو همین سطح ش غرق میشم،من خودمو تو همین سطح از دست میدم منو اصلا به عمقش راه نمی‌دن...

ناگرام

یک ماهی بود که رفته بودم اینستا اعتراف میکنم نتونستم خودمو مدیریت کنم اکانتمو پوکوندم

دلبر که جان فرسود از او ...

بعد از بچه دار شدن طعم همه چیز عوض میشه حتی هیئت رفتن ،حالا که طعم  ها عوض شده باید ذائقه تو عوض کنی که آرامش داشته باشی...

مثل کسی که خودشو به بی نمکی و کم شیرینی و آبپز عادت میده...

شرمندگی

یکی از ویژگی های برجسته اخلاقی ت این باشه که:«چون تو اینطوری گفتی من فلان حرفو زدم ،تقصیر خودت بود،من کنش ندارم همش واکنش به رفتار خودته»

بعد یهو بری کبریایی بخونی:

 

فهمیدم آدم‌هایی که رفتارشان مشروط به رفتار طرف مقابل نیست، بلکه کنشی از بلوغ فکریشان است دوست‌داشتنی‌ترند و چه کم‌اند این افراد.

http://kebriayi.blog.ir

سه

درسته باید دل به دریا زد اما اون اوایل خطر غرق شدن در یک وجب آب هم محتمله...بیگدار به آب نزنید

اعتبار سخت بدست میاد....سخخخخخخت

۱ ۲ ۳ ۴ . . . ۶ ۷ ۸
رقص آنجا کن که خود را بشکنی
پنبه را از ریش شهوت بر کنی

رقص و جولان بر سر میدان کنند
رقص اندر خون خود مردان کنند

چون رهند از دست خود دستی زنند
چون جهند از نقص خود رقصی کنند
موضوعات
Designed By Erfan Powered by Bayan