میانه ی میدان

رقصی چنین میانه ی میدانم آرزوست...

آن رازها که از همه پوشیده داشتم...

یکی از رنج هایی که مکرر در مکرر تجربه میکنم اینه که پر از شوق گفتنم و کسی اشتیاقی برای شنیدم نشون نمیده حتی چند بار شده زنگ زدم به دوستی که اندک امیدی بهش داشتم بعد دست آخر که کلی حرف زده و نزاشته من حرفامو بزنم گفته چقد حرف میزنی و قطع کرده!!

این در حالیه که از بچگی معروف بودم به کم حرفی...

خلاصه که هیچ موجودی در اطرافم زیست نمیکنه که مشتاقم باشه...انقدم بی خیال نمیتونم باشم که بگم من همینم که هستم،لابد ی شاخ و دمی دارم دیگه!ندارم؟!...

با اینکه همسرمو دوست دارم و اونم خیلی تاکید می‌کنه که دوسم داره نمیدونم چرا دلم میخواد بزارم برم...از همه جا...از همه کس...دلم تنهایی مطلق میخواد...

همه ی گزینه ها رو گذاشتم رو میز...

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
رقص آنجا کن که خود را بشکنی
پنبه را از ریش شهوت بر کنی

رقص و جولان بر سر میدان کنند
رقص اندر خون خود مردان کنند

چون رهند از دست خود دستی زنند
چون جهند از نقص خود رقصی کنند
موضوعات
Designed By Erfan Powered by Bayan