فسقل خان وسط مصلی وایساده بود و هم نوا با عزاداران سینه زن دست میزد و خوشحالی میکرد؛موضوع اینه که میفهمید عمق این ماجرا شادی و نشاطه و چقد حال آدمو خوب میکنه...
چرا انقد غصه ی اطرافیانمو میخورم مگه من خودم کجام ؟؟؟؟که فکر میکنم اونا خیلی پرت رفتن...
اصلا همین ی وجب اختلاف چرا انقد حرصشو میخورم مگه اینا خدا ندارن!از خداشون که دلولپس ترشون نیستم!
ی به من چه ی بزرگ باید بزارم بین گزینه های روی میز!
خدایا من همونی ام که ی بار لطف کردی گذاشتی چهار کلمه درس دین از زبونم بیرون بیاد حسرتش مونده به دلم که لیاقتش بهم برگرده اگه راست میگن که باید حسن ظن داشته باشیم خب بیا این حسن ظن برم گردون!
- سه شنبه ۷ خرداد ۹۸