میانه ی میدان

رقصی چنین میانه ی میدانم آرزوست...

عتبات دانشجویی

سال پیش نشد بیام امسال هم در رفاه و آسایش مادی روزیم شد...هرچند سپاس گزارم که روحیات غرغریم رو لحاظ کردن اما این خوف رو چه کنم که نکنه ظرفیت ندارم و لیاقتم نیست و...خلاصه که نشد این بال خوف مارو ول کنه بزاره دمی با رجا  خالی خالی حالشو ببریم،حالا والا من هوایی هم نیومدم زمینی با فسقل خان یک جا بند نشو اومدم...خلاصه که رفتم زیارت وداع و ما رایت الا جمیلا...قطعا جزو عمر بهشتیم بوده و اگر مخلد در آتش هم باشم دلم خوشه قبلاً بهشتو ی جایی دیدم...دلم نمیاد خیلی حرف زیارت رفتنامو بزنم که دل کسی نخواد و نسوزه اما آخه دل که بناشه بسوزه اگر برای این چیزا نسوزه برای درو دیوار خونه ی مردم میسوزه(مثلاً)

کافیئن

شما هم فکر میکنید محتمل بوده معتاد شید خدا رحم کرده؟

 

آن رازها که از همه پوشیده داشتم...

یکی از رنج هایی که مکرر در مکرر تجربه میکنم اینه که پر از شوق گفتنم و کسی اشتیاقی برای شنیدم نشون نمیده حتی چند بار شده زنگ زدم به دوستی که اندک امیدی بهش داشتم بعد دست آخر که کلی حرف زده و نزاشته من حرفامو بزنم گفته چقد حرف میزنی و قطع کرده!!

این در حالیه که از بچگی معروف بودم به کم حرفی...

خلاصه که هیچ موجودی در اطرافم زیست نمیکنه که مشتاقم باشه...انقدم بی خیال نمیتونم باشم که بگم من همینم که هستم،لابد ی شاخ و دمی دارم دیگه!ندارم؟!...

با اینکه همسرمو دوست دارم و اونم خیلی تاکید می‌کنه که دوسم داره نمیدونم چرا دلم میخواد بزارم برم...از همه جا...از همه کس...دلم تنهایی مطلق میخواد...

همه ی گزینه ها رو گذاشتم رو میز...

رقص آنجا کن که خود را بشکنی
پنبه را از ریش شهوت بر کنی

رقص و جولان بر سر میدان کنند
رقص اندر خون خود مردان کنند

چون رهند از دست خود دستی زنند
چون جهند از نقص خود رقصی کنند
موضوعات
Designed By Erfan Powered by Bayan